محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

ارمیا و غذاو .....

خوشگل من سلااااام ای بابا نمیدونی تو این 9 روز گذشته چقدر اومدم نی نی وبلاگ و به خونه ی دوستامون رفتم عید دیدنی ولی کسی خونه نبود همه رفته بودن مسافرت خیلی حوصلم سر رفته بود دلم میخواست روزا و ساعتا تند تند برن تا دوستای گلمون برگردن و اینجا همون برو بیای قبل رو بگیره که کم کم دوستامون برگشتن اول فکر کنم نگین جون مامان رادین بود بعد مامان ماهان عشق و بعد هم خاله پور گل جون عزیز چه قدر خوشحال شدم این دوست جونا به روز کردن و از عید و سال نوی نی نی هاشون گفتن امیدوارم سال خیلی خوبی همگی نی نی ها و خانواده های گلشون داشته باشن امین نانازی از وقتی که غذا خوردنت شروع شد به لطف خدای مهربون بهتر شدی و کمتر مثل روزای اول سال جدید ن...
31 مرداد 1391

ارمیا در دامن طبیعت سبز

ن : mamany ت : 13 / 1 / 1391 ز : 9:29 PM | + ارمیا و اولین سیزده بدر و همچنین اولین جنگل رفتن نانازم ما امروز با مادرجون و خاله جون زهره و خاله لیلا همگی شون با خانواده رفتیم تو دل طبیعت و سیزدهمین روز از بهار رو تو جنگل کنار هم گذروندیم خیلی هم خوش گذشت و بابایی هم یه تاب برات درست کرده بود و شما اون تو لالا میکردی     طبیعت بکر جنگل مازندران شهر رستمکلا   عکسای ارمیا جون در ادامه ی مطلب.....         ارمیاجون و مامانی در سیزده بدر ٩١   ارمیا و خاله جون زهره در ایام عید   ...
31 مرداد 1391

ارمیا و کارای جدید

mamany ت : 23 / 1 / 1391 ز : 5:09 PM | + سلام مامانی خیلی وقته میخوام بروز کنم ولی ازبس کم خواب شدی نمیشه هیچ کاری کردامروز بعداز مدتها لطف کردی و ساعت نه و نیم صبح بیدار شدی خیلی وقت بود تا این موقع نخوابیده بودم از ساعت نه ونیم تا سه ونیم بعدازظهر فقط نیم ساعت اون هم تو فرغون! خوابیدی اخه زن عمو پریسا دید نمیخوای بخوابی تو رو گذاشت تو فرغون و به محض سواری خوردن خوابیدی اخه پسر ببین چه راهایی برای خوابوندنت بکار میبریم مردم مسخره مون میکنن نه به اون که باید بزاریم تو پتو دو نفر کارگر افغانی(البته خودم پای ثابتم,بلا نسبت بزرگترها ) بیکار پیدا کنم تا جنابعالی بخوابی نه به این که تو فرغون اخه این هم شد وسیله حداقل یه کالسکه ...
31 مرداد 1391

مامانی بد!

ن : mamany ت : 25 / 1 / 1391 ز : 11:50 PM | + سلااااام گل پسر خوشگل من دوباره این دو سه روزی خیلی بی تابی میکنی من هم میزارم به حساب دندونی که معلوم نیست کی میخواد بیاد و تنها نشونش اب دهان زیاد و اینکه دوست داری همه چی رو ببری تو دهانت است به احتمال زیاد هم همینه چون مشکل دیگه ای نداری اینقدر اذیت میشی و کلافه که من هم کم میارم و نمیتونم خودمو کنترل کنم وناخواسته و یا میشه گفت عکس العمل غیر قابل کنترل سرت داد میزنم و امروز وقتی هیچ جوری کوتاه نمی اومدی پشت دستت رو زدم ببخشید عزیزم باور کن خیلی سخته این همه فشار چون هیچ کس دیگه ای هم نمیتونه تو اون مواقع کمکم کنه حتی بابایی چون زود از دست گریه های بی امانت خسته میشه و من میم...
31 مرداد 1391

ارمیا جون و چیزای مورد علاقه ش

: mamany ت : 7 / 2 / 1391 ز : 12:42 AM | + سلام پسر نازم خوشگلم بعد یه ٢ هفته ای میخوام از تو بگم هر چند حسش نیست ولی خیلی وقته بروز نکردم بهرحال امروز میخوام از اونایی که خیلی دوستشون داری بگم اولی ومهمترینش پدر بزرگت بابا محمد که دیوانه وار در حد لالیگا دوستش داری وقتی تو اتاقت هستی و دارم بهت شیر میدم بابامحمد از پایین صدات میکنه و میگه اقااااااایییی!بی خیال شیر میشی و دست و پا میزنی و وقتی چند بار صدات میکنه و میبینی این نزدیکی ها نیست میزنی زیر گریه اون هم چه گریه ای!که بیا منو بگیر میبرمت دم پنجره تا شاید با دیدنش اروم شی ولی بدتر میکنی و بابامحمد هم از خدا خواسته میاد میگیرتت و با دیدنش یه ذوقی میکنی و یه دست ...
31 مرداد 1391

ارمیا جون و شش ماهگی و یه خبر خوش

amany ت : 9 / 2 / 1391 ز : 11:40 PM | + سلام من اقا ارمیا هسسستمم!(به قول خاله جون زهره م ) اخ جووون من دارم ٦ ماهه میشم یه دو روز دیگه میرم تو هفت ماهگی من نیم ساله ا م یه خفر دیگه هم اینکه بلاخره اون دندونی که مامانی هی میگفت داره میاد داره میاد من اومد بیرون البته من خیلی اذیت شدم در کل هفته ی قبل بهم سخت گذشت ولی چه میشه کرد دندونه دیگه!چند روز پیش که بودیم خونه ی پدر بزرگ مامانی خیلی بی تابی میکردم که مامانی متوجه شد لثه م ورم کرده و سفید شده البته قبل از اون هم مامانی یه هفته ای میشد که وقتی بهم غذا میداد یه صدایی میشنید که یه چیزی میخوره به قاشق ولی وقتی دست میزد چیزی پیدا نمیکرد تا اینکه اون روز از بس من...
31 مرداد 1391

ارمیا و واکسن 6 ماهگی

mamany ت : 13 / 2 / 1391 ز : 1:26 PM | + سلااااااااااام اردیبهشتی به پسر ابانیم خوشگل من میدونی چیه دلم بارون بهاری میخواد اخه از وقتی بهار اومده هنوز بارون بهاری نباریده همه جارو داره سیل میبره ولی اینجا خبری نیست هوا ابری میشه ولی نمی باره !دلم هوس همون بارونی کرده که پارسال وقتی تو شکمم بودی و یه کوچولو بودی من و بابایی دم پنجره نگاه میکردیم و لذتش رو میبردیم و به عمو اسماعیل میخندیدیم که با نیوشا و زن عمو فرزانه داخل ماشین وسط خیابون بودن البته من دلم میخواست جای اونا بودم و بارون رو از چهار طرف میدیدم که میباره ولی هنوز اون بارون نبارید خدایا یه بار دیگه اون بارون زیبارو بهمون هدیه بده !مرسی . ناناز من تو یه پا قهرمان...
31 مرداد 1391

هفت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

mamany ت : 10 / 3 / 1391 ز : 10:42 PM | + سلام عزیز ترینم خوبی گلم ؟ نانازی ببخشید که درست و حسابی وبت رو اپ نمیکنم اخه یه خورده سرم گرمه کلوب نی نی سایت و فیس بوکه .کلی دوستای خوب پیدا کردیم وهمه ی دوست جونامونو هم خیلی دوست داریم خب میگن هفت عدد مقدسیه حتما هم همینطوره چون بیشتر مناسبت ها و اتفاقای خوب با ٧ میاد هفت سین ,هفته,هفت اسمان ,هفت رنگ رنگین کمان و کلی دیگه که حالا حضور ذهن ندارم جز........... بجز هفت ماهگی گل پسر خودم هوراااااااااااااااااااااااا ارمیا گلی هفت ماهگیت با هفتاد هزار شاخه گل سرخ گلبارون پسرک هفت ماهه ی من میتونی بشینی تا چندین دقیقه تنهات بزارم وبه کارام برسم و تو مشغول خوردن هرچی که بدستت...
31 مرداد 1391

ارمیا میگه....

آآاااااااااااااا ددددد دوووووووووووووووو آآآآآآآآآآآددددددددددددد دوووووووو         آآآآآآآآآآآآآآآددددددددددددددددووووووووووووووووووو دددددددددددد(با فتحه رو د) دوووووووووو.... حرفای ارمیا گلی قبل از خواب در حال بازی و بهم ریختن خونه با خودش و یا ما!!!!!!معنیشو هم نمیدونم دو روزه که میگی دد دووو... ...
29 مرداد 1391